کد خبر ۲۴۸۶۹ انتشار : ۱۹ فروردین ۱۳۹۴ ساعت ۱۷:۳۱

پدربزرگ ها و مادربزرگ های قمی در حصار دیوار های خاکستری

روزنامه 19 دی در شماره چهارشنبه 19 فرودین ماه مطلبی با عنوان پدربزرگ ها و مادربزرگ های قمی در حصار دیوار های خاکستری را به قلم زینب آخوندی به رشته تحریر درآورده است.

به گزارش قم نا ، در این مطلب می خوانیم:

دستهایش را حایل آفتابی کرده که از پنجره سالن روی صورتش افتاده به سختی نفس می کشد. چشمانش نیمه باز است. شاخه گلی به دستش می دهی ؛ نگاه غریبی به چشمانت می اندازد... نگاه کسی که از انتهای دالان تاریکی بیرونش آورده باشندش ... نگاهش پشیمانت می کند که خلوتش را به هم زدی... چند قدم عقب تر می روی و به صدای نفس هایش گوش می دهی... سنگین و شمرده ...هر کدام آهنگ یک آهِ کشدار را دارد...

بوی بهار کوچه به کوچه شهر را گرفته. طبیعت در تلاطم افتاده اما گویا بهار پایش به اینجا، به مرکز توانبخشی شهید فیاض بخش نرسیده و نخواهد رسید. شهر در هیاهوی نو شدن سال، لحاف بی خبری روی خودش کشیده و زنان و مردانی را در این مرکز پشت میله های فلزی و در پناه درختان بدون برگ و بارِ این غریبستان رها کرده است.

اینجا آخر دنیاست. مجموعه ای آجری و خاکستری رنگ در رفته در میدان شهید محلاتی که چند بخش متفاوت توان بخشی را در خود جای داده. یک بخش مخصوص ایزوله کودکان ناتوان جسمی و حرکتی است. کودکانی که بعضی شان چندان هم کودک نیستند. تشخیص سن و سال و جنسیتشان هم کار هر کسی نیست. چند مرکز هم به عقب ماندگان ذهنی در سطوح مختلف اختصاص دارد. یک مرکز سالمندان خانم و یک مرکز نگهداری سالمندان آقا هم در گوشه ای از این مجتمع در ساختمانی بی روح و دلگیر جای دارد.

رفته ای تا عیادتی کنی از کسانی که شاید آیینه روزگار بعد از این خودت باشند. پدر بزرگ ها و مادربزرگ هایی که روزی برای خودشان کسی بودند و دوست و رفیق و آشنایانی داشتند اما حالا در حصار خاکستری تخت هایشان زندان اند تا روزی که همان تخت، تابوتشان شود.

می گویند 82 هزار سالمند در استان زندگی می کنند که 130 نفر از آنها در مرکز توانبخشی شهید فیاض بخش نگهداری می شوند. مرکزی که غیر از این چند بخش دیگر توانبخشی برای نگهداری از معلولان جسمی و حرکتی و ذهنی دارد.

از همان ابتدا که وارد می شوی، کارمند روابط عمومی تاکید می کند عکسی نباید گرفته شود. استدلالش این است که خیلی از خانواده ها شرمنده می شوند از اینکه عزیزانشان را به این مرکز سپرده اند و نمی خواهند کسی متوجه شود.

عبدالله زاده مدیر مرکز کارکرد بخش های مختلف را توضیح می دهد و از ضرورت تعامل خانواده ها می گوید «چه سالمندان و چه آنهایی که از نظر ذهنی عقب مانده اند... همه شان نیاز به محبت خانواده دارند... هر قدر هم که ما خدمات خوب ارائه دهیم، تاثیر محبت خانواده ها را ندارد...»

طبقه اول ساختمانِ سالمندان، پدربزرگ ها زندگی می کنند. بلوز شلوار چهار خانه شان رنگ مرده ای دارد اما صورت خسته شان وقتی میهمانی را می بیند، نشانی از زندگی می گیرد. بعضی اما خودشان را زیرپتو مچاله کرده اند و رفت و آمدها برایشان خوشایند نیست.

همه یک سن و سال ندارند. سلامتی شان هم در یک سطح نیست. یکی توان راه رفتن ندارد و دیگری قدرت تکلم. خیلی ها شنوایی درستی ندارند و بعضی پوشینه می شوند.

از انتهای یکی از اتاق ها صدای رسایی به گوشت می رسد. پیرمرد گوشه تختش نشسته و برای چند نفر که اطرافش جمع شده اند، روایت می خواند. کاسه فلزی که جلویش گذاشته پر از ته سیگار است. لحن کلام و روایت هایی که می خواند، نشان می دهد روزگاری سخنران قابلی بوده و امروز گوشه این آسایشگاه برای کسانی سخن می گوید که هوش و یا حواس درست و حسابی ندارند یا گوش هایشان سنگین شده است.

مادربزرگ ها در طبقه دوم دنیای متفاوتی دارند. همه دلخوشی شان همین است که هر از گاهی یکی پیدا شود و کنارشان روی تخت بنشیند و درد دل هایشان را بشنود. درد دل هایی از بی وفایی فرزندان و بی مروتی روزگار ... کافی است دقایقی بنشینی پای حرف هایشان. موقع رفتن محکم دست هایت را محکم می گیرند تا از کنارشان نروی. چشم هایشان پر از التماس است. هیچ توقعی ندارند. فقط باش و گوش بده... بنشین و بشنو که من روزگاری زن زیبایی بودم در خانه ای گرم و امروز فقط یک مادر فراموش شده ام کنج این غم خانه که ثانیه ها را دانه دانه می شمارد فقط برای یک تلفن... یک سلام...

بعضی هایشان اما آنقدر از بی همزبانی و تنهایی بی حوصله شده اند، که دیگر دیدن کسی به وجدشان نمی آورد. یکی مادر 5 دختر و پسر است که هیچ کدامشان در دو ماه اخیر سراغی از او نگرفته اند. آن یکی آلزایمر گرفته و راه خانه را گم کرده و فکر می کند ظهر که بشود، پسرش سراغش می آید.

محوطه ساختمان سالمندان مانند دیگر بخش های این مرکز جز چند درخت خشکیده و علف هرز چیزی ندارد. در هر سالن بین 15 تا 20 تخت چیده اند. بعضی تخت ها به هم مماس شده اند. فضای لابی البته با چند صندلی پلاستیکی از آنهایی که سالم ترند و با حوصله تر پذیرایی می کند تا کمی دور هم نشسته و گپی بزنند.

مدیرکل بهزیستی استان قم در گفتگو با مهر، کمبودهای این مرکز را قبول دارد. او می گوید بارها در جلسات مختلف کاری گفته که قم به یک مرکز نگهداری و توانبخشی شبیه به کهریزک نیاز دارد اما توان ساخت چنین مجموعه ای در دولت به سادگی ها پیدا نمی شود. باید خیران وارد عمل شوند.

رضا سلیقه در عین حال می گوید آمادگی برای تامین زمین این مرکز وجود دارد و اگر خیران وارد عمل شوند می شود به شکل گیری آن امیدوار بود.

راه می افتی که بروی، مادربزرگ مهربانی که چند دقیقه ای کنار تختش نشسته ای دستت را محکم می گیرد. با نگاهش التماس می کند که بیشتر بمانی و تو شرمنده از اینکه چرا زودتر نیامدی...

لرزش دست هایشان، چروک روی پیشانی، موی سپید و نگاه تشنه محبتشان آیینه ای در پیش چشمت قرار داده تا ببینی و بدانی این روزگار بی فروغ می تواند تصویر آینده هر مرد و زنی باشد... تا یادت بماند بی خبری گاهی ظلمی بزرگ است. ظلمی به بزرگی دلتنگی یک مادر... به عظمت نگاه خسته یک پدر ...

منبع : ایرنا

شماره پیامک قم نا: 50001717150598رایانامه: info@Qumna.com