کد خبر ۲۶۸۲۱ انتشار : ۶ خرداد ۱۳۹۴ ساعت ۱۷:۳۱

شهیدی که پیکرش را ضد انقلاب خورد

باوجود جوان بودن سخت‌ترین عرصه‌ها را برای خدمت به انقلاب برگزید و نهایتاً توسط ضدانقلاب کردستان زخمی، اسیر، شکنجه، قطع عضو و شهید شد؛ سپس این گرگان که از جسد بی‌جانش نیز وحشت داشتند دیگر اعضایش را مثله نمودند و جگرش را به خورد هم‌سلولی‌هایش دادند و مقداری را هم خودشان خوردند.

به گزارش قم نا ، شهید احمد وکیلی ناطق در قم متولدشده بود، در دوران ستم‌شاهی دانش‌آموزی بیش نبود، خوب و بد را می‌فهمید و به همین خاطر هم در دوران تحصیل همیشه به هر نحوی که می‌توانست زهرچشمی از رژیم منحوس پهلوی می‌گرفت. هیچ‌وقت آرام و قرار نداشت، گویا می‌خواست از تمام جان‌مایه بگذارد و به‌اندازه توان خود در شروع انقلاب اسلامی نقش داشته باشد.

یک خاطره

چهار صبح از آبان 56 گذشته بود که ما را با زور به خیابان بردند تا عکس شاه را دستمان بدهند و در حمایت از او شعار بدهیم. آن روز مراسم شروع شد. دست دوستم که مبصر بود یک عکس بسیار بزرگ شاه را دادند و به من هم گفتند یک‌طرف عکس را بگیر. من نیز این کار را کردم. ما توی راه نقشه می‌کشیدیم که عکس را یک جایی محکم به زمین بزنیم و خلاصه این کار را کردیم و پلاکارد را چنان بر زمین کوبیدیم که عکس شاه خائن پاره شد و من با یک دنیا شادی و سرور از میدان گریختم ولی دوستم را گرفتند که این چه‌کاری بود؟! چرا عکس را زمین انداختید؟! و او نیز در جواب گفته بود که چون پلاکارد سنگین بود از دوشمان به زمین افتاد!

درواقع او بت‌ها را نمی‌خواست و ظالم‌ها را دوست نداشت چه رسد به اینکه عکس نامیمون و جهنمی آن‌ها را بر دوش بکشد. او رنج و درد چندین ساله خود و هم تباران را بر دوش می‌کشید. او عاشق مظلومان بود و فقط برای شادی آنان بود که لبخند می‌زد وگرنه تمام وجودش درد بود. او چنان از ظلم و ظالم بیزار بود که می‌خواست با پنجه‌هایش آنان را خفه کند چه رسد به این‌که عکسشان را بر دوش کشد. او از تمام شاهان بیزار بود و برای نابودی آن‌ها دندان به هم می‌سایید زیرا قرآن فرموده بود: «قالَت اِنَّ المُلوُک اِذا دَخَلوُا قَریَهً افسَدوُها وَ جَعَلوُا اَعِزَّهً اهل‌ها اَذِلَّه وَ کَذالِکَ یَفعَلوُن»

حاج‌آقا مصطفی رفت

در اول آبان سال 1356 فرزند بزرگ امام خمینی (حاج‌آقا مصطفی «ره») که در عراق, همراه امام در حال تبعید به سر می‌برد و خود از پیروان اصیل طریق علم و دانش و جهاد و مبارزه بود به شکل مرموزی درگذشت.

آن روز, روز بسیار دردناکی برای ملت ایران ازجمله مردم قم بود. اکثر مردم قم در عزای این دانشمند بزرگ می‌گریستند و بر روی بعضی از مساجد قم پرچم سیاه بالا رفت. سخنرانی باشکوهی در حسینیه آیت‌الله نجفی ایراد گشت. آن روز خیلی شلوغ بود. گارد شهربانی قم به خیابان‌های اطراف حرم و حسینیه آمد و آن مناطق, سخت در محاصره قرار گرفت.

به همین خاطر لباس سیاه پوشید و گفت: دیگر ازاین‌پس همیشه عزا خواهد بود! از آن روز به بعد با همان لباس سیاهش به دبیرستان می‌رفت؛ کم‌کم انقلاب در شهر قیام و شهر روحانیت شروع می‌گشت و اعلامیه‌های امام از نجف به قم می‌رسید و در حوزه علمیه به‌طور مخفی پخش می‌شد.

انقلاب شروع شد

آن روزها قم بوی خون و شهادت می‌داد, هرروز چندین شهید بر روی زمین می‌غلطیدند و روزی چندین مجروح و تیرخورده به بیمارستان تحویل داده می‌شد. پس از واقعه 19 دی که تقریباً هفت ماه می‌گذشت مردم قم دیگر روی آزادی را ندیدند. هرروز صدای رگبار گلوله بود و هرروز صدای خروش بی‌امان ملت رنجدیده و ستم‌کشیده بود که با فریاد مرگ بر شاه تمام کوچه‌ها و خیابان‌ها را زیر پا می‌گذاشتند.

غسل شهادت

تظاهرات مردم شهر هرروز پرشورتر می‌شد و او نیز همواره پا به‌پای مردم شرکت می‌کرد و می‌گفت: من غسل شهادت کرده‌ام, ازاین‌پس همیشه با غسل شهادت خواهم بود و می‌دانم که در این راه عمری بس کوتاه خواهم داشت؛ همیشه در تظاهرات‌ها شرکت پرشوری داشت.

در قم روزانه ده‌ها تن کشته و زخمی می‌شدند. قم شهر خون بود و در این صحنه‌ها دشمن بیشتر آسیب می‌دید, زیرا همه‌جا برای رزمندگان پایگاه بود و درب همه خانه‌ها برای انقلابیون باز بود ولی دشمن بدون پایگاه و محکوم به نابودی بود.

به‌مرورزمان چون دولت می‌دید در قم مبارزه به شکست می‌انجامد کم‌کم شهر از نیروهای نظامی خلوت می‌شد, لذا دیگر کمتر دست به عملیات می‌زدند. کم‌کم انقلاب اسلامی ایران که برخاسته از عزم و غرور و ولایت‌پذیری ملت ایران بود به پیروزی رسد.

آتشی که هرگز خاموش نشد

اسمش احمد بود و با پیروزی انقلاب نام مستعار سعید را برای خود انتخاب کرد، ترک تحصیل نموده و به خدمت سپاه درآمد و عاشقانه در خط امام حرکت کرد؛ در منطقه عملیاتی پاوه رشادت‌های بسیاری از خود نشان داد و همواره روحیه شکست‌ناپذیری را در خود حفظ کرد.

داستان ادامه‌دار پرنده و قفس

در سال 58 که حضور در کردستان، ایمانی قوی و دلی چون شیر را می‌طلبید، سعید در 2 نوبت عازم آن منطقه شد. در اردیبهشت سال 59 و در جریان عملیات آزادسازی شهر سنندج بعد از نبردی دلاورانه، مجروح شد و توسط کومله به اسارت گرفته شد. همان لباس با آرم سپاهی که پوشیده بود، کفایت می‌کرد تا خون‌خواران کومله تا لحظه شهادت بلاهایی بر سر او بیاورند که باور این رفتارها برای یک انسان بسیار سخت است.

شهید سعید وکیلی ناطق 75 روز زیر شکنجه بود، ابتدا به هردو پایش نعل کوبیده و به همین ترتیب برای آوردن و چوب و سنگ به بیگاری می‌بردند. پس از دادگاهی شدن مرحوم به شکنجه مرگ شد بلکه اعتراف کند، اولین کاری که کردند هر دودستش را از بازو بریدند و چون وضع جسمانی خوبی نداشت برای معالجه و درمان به بهداری برده شد و پس از چند روز که کمی بهبودیافته بود او را آوردند و مجدداً اعتراف گرفتن شروع شد. پس‌ازآن معالجه سطحی، با دستگاه‌های برقی تمام‌صورتش را سوزاندند، سوزاندن پوست تنها مقدمه شکنجه بود به این معنی که مدتی می‌گذرد تا پوست‌های نو جانشین سوخته شده‌ها شود آن‌وقت همان پوست‌های تازه را می‌کنند که درد و سوزندگی‌اش بیشتر از قبل است و خونریزی شروع می‌شود و آن‌وقت نوبت آب‌نمک است که با همان جراحات داخل دیگ آب‌نمک می‌اندازند.

تمام این مراحل را سعید وکیلی با استقامتی وصف‌ناپذیر تحمل کرد و لب به سخن نگشود او از ایمانی بسیار بالا برخوردار بود و مرتب قرآن زمزمه می‌کرد. استقامت این جوان آن شقی‌ها را بیشتر جری می‌کرد. سعید را با سنگدلی هر چه تمام‌تر به شهادت رساندند اما در این مسابقه تنها سعید بود که تاج شهادت را بر سر گذاشت و بر بال ملائک به ملکوت اعلی پیوست.

تنها به آخرین قسمت زندگی سعید وکیلی می‌پردازیم که اگر سراسر زندگی‌اش هم درسی نباشد همان اواخر دنیایی از ایثار و گذشت، مروت و مردانگی، استقامت و شجاعت را به تمام ما آموخت و نمودی از عشق و ایمان را جلوه‌گر ساخت.

سعید را به دادگاه دیگری بردند و محکوم‌به اعدام گردید، زخم‌هایش را باز کردند و پس‌ازآنکه بانمک مرحم گذاشتند داخل دیگ آب جوش که زیرش هم آتش روشن بود انداختند و همان‌جا محل شهادتش شد و با لبی ذاکر به دیدار معشوق شتافت. اما این گرگان که از جسد بی‌جانش نیز وحشت داشتند دیگر اعضایش را مثله نمودند و جگرش را به خورد هم‌سلولی‌هایش دادند و مقداری راهم خودشان خوردند. درود به روان پاک شهیدان بالأخص شهید سعید وکیلی.

شهادت زینت مرد است

او عاشق شهادت بود و این را بارها می‌گفت که اگر شهادت من خدمت به اسلام است من این را انتخاب کردم. او علی گونه این راه را انتخاب کرد و به‌سوی شهادت رفت و باجان استقبالش نمود. آری برادر «شهادت مرگ دلخواه است - شهادت راه الله است- شهادت سربه‌سر عشق است- یک عشق گدازان - شهادت شور آزادی است- شور از قفس رستن - عدالت‌خواهی و حق را ستودن دل به‌حق بستن- شهادت پاسخ خون است بر پیغام آزادی - - شهادت صحنه حق است بر اعلام آزادی - شهادت چشمه جوشان ایمان است. شهادت درراه قرآن است شهادت زینت مرد است» و او با این سلاح به جنگ رفت.

وصیت‌نامه

بسم‌الله الرحمن الرحیم

این‌جانب احمد وکیلی ناطق فرزند حسین. پس از سلام و احوالپرسی خدمت پدر و مادر ارجمندم امیدوارم که مرا ببخشید, من به شما خیلی زحمت دادم و نمی‌توانم زحمات شمارا به‌جا آورم و پس از سلام حضور خواهر و برادران ارجمندم موفقیت شمارا از درگاه متعال خداوند خواهان و خواستارم.

امیدوارم که ناراحت برای من نباشید, چون‌که من راه و هدف خود را انتخاب کرده‌ام, که اگر خدا قبول کند آن راه را تا آخرین قطره خون خود ادامه خواهم داد و به هیچ فرد بیگانه و ضدانقلابی تا اندازه توانم اجازه نخواهم داد که حتی به یک وجب از خاک ما تجاوز کنند. به پدر و مادر ارجمندم می‌گویم, به بچه‌ها بگویید که راه حسین (ع) و راه حق را ادامه دهند و فقط گوش‌به‌فرمان امام خمینی باشند. سر شما را بیش از این درد نمی‌آورم و ازشما پدر و مادر خوبم و خواهر و برادرانم خداحافظی می‌کنم, امیدوارم مرا ببخشید.

والسلام علی من اتبع الهدی

احمد وکیلی -

محل نگارش, باختران, دو روز قبل از درگیری

منبع:فرهنگ نگار

شماره پیامک قم نا: 50001717150598رایانامه: info@Qumna.com