کد خبر ۲۵۷۲۰ انتشار : ۷ اردیبهشت ۱۳۹۴ ساعت ۱۱:۰۲

وقتی مادربزرگ‌های امروزی هم با تکنولوژی همراه می‌شوند

مادربزرگ‌های قصه‌های دوران کودکیمان تغییر کرده‌اند، مادربزرگ‌ها دیگر خود را با عصر ارتباطات وفق دادند و دیگر شاید دلشان نمی‌خواهد آن جمع شاد گذشته را دور خود جمع کنند.

به گزارش قم نا ، یادش بخیر آن روزها مادربزرگ‌ها شکل دیگری داشتند، آن موقع‌ها با آن چادرهای که گل‌های بزرگ قرمز داشت، با لباس و روسری‌های محلی هر روز منتظر فرزندان و نوه‌هایشان می‌ماندند تا بیایند همه روز را با هم باشند، آخر می‌دانید آن موقع‌ها همه اعضای خانواده در کنار یکدیگر زندگی می‌کردند و هیچکس خواهان زندگی جدا نبود.

آن روزها مادربزرگ‌ها شاید هنوز سواد به معنای امروزی را نداشتند، اما سواد تجربیشان شاید بیش از سواد افراد با مدرک فوق لیسانس بود.

حافظ و شاهنامه را از حفظ بودند و با آن عینک ته استکانیشان برایمان قرآن می‌خوانند و اگر فرزندانشان دلتنگ بودند و غصه‌دار سرشان را روی زانوی مادر می‌گذاشتند تا او با آن دستان مهربانش دست نوازشی بر سرشان بکشد.

هنگامی که با برخی از افراد متولد دهه 60 صحبت می‌کنیم و از آنها می‌خواهیم خاطره‌ای از مادربزرگشان تعریف کنند بیشترشان قصه‌های مادربزرگ‌ و داستان‌های گذشته مادربزرگشان را به عنوان خاطره ذکر می‌کنند.

یادش بخیر کوچک بودیم مادربزرگ‌ها قصه‌های شیرینی را با زبان و لحن شیرین برایمان تعریف می‌کردند و بزرگ‌تر که می‌شدیم برایمان از تجربیات خود می‌گفتند و به نوعی ما را با آن لحن مهربان نصیحت می‌کردند نصحیت‌هایی که دیگر امروز جوانان قادر به شنیدنش نیستند شاید چون دیگر مادربزرگی با لحن مهربان در جمعمان کمتر حضور دارد.

مریم یکی از زنان قمی است که از خاطرات مادربزرگش برایم می‌گوید و ادامه می‌دهد: یادش بخیر آن اوایل که ازدواج کرده بودم از مشکلات زندگی زناشویی گله می‌کردم، هرگاه فردی می‌گفت که بچه‌دار شوم حالت عزا می‌گرفتم زیرا که فکر می‌کردم دیگر وقت سر خاراندن نخواهم داشت، خدا همه رفتگان را بیامرزد، مادربزرگم یک روز صدایم کرد و گفت «دختر جان، آن زمان ما در روستا زندگی می‌کردیم امکاناتی نبود، در یک جمع بزرگ‌تر در کنار خانواده شوهر، همه کارها بر عهده ما بود اما با این حال موفق شدیم هفت و هشت تا بچه قد و نیم قد را بزرگ کنیم و امروز الحمدالله همگی موفق شده‌اند». پس از آنکه صحبت‌های مادربزرگم را شنیدم با کمی فکر کردن به درستی صحبت‌هایش پی بردم و دیگر در برابر مشکلات زندگی گله نکردم و خدا را شکر امروز صاحب سه فرزند شده‌ام که همگی در تحصیل و کار افراد موفقی شده‌اند و من همه اینها را مدیون مادربزرگم هستم.

واقعا مادربزرگ‌ها مشکلات زندگی را مانند تارهای قالی با جوانیشان گره زده بودند و در این مسیر آن صورت شادابشان جای خود را به صورتی با چروک‌های ریز و درشت داده بود و دیگر اثری از آن شادابی جوانی را در صورتشان نمی‌توانستیم ببینیم، اما با این حال هیچ‌گاه لب به شکایت باز نکردند و از زندگیشان راضی بودند.

افروز یکی دیگر از زنان قمی است که مادربزرگش را با نشستن بر دار قالی و نماز خواندن‌های معروفش یاد می‌کند، وی می‌گوید: آن زمان ما در روستای فردو زندگی‌ می‌کردیم، مادربزرگم را همه روستا می‌شناختند، هنوز هم با گذشت سال‌ها قدیمی‌های روستا مادربزرگم را با لبخندها و مهربانی‌هایش یاد می‌کنند.

می‌دانید مادربزرگ‌های گذشته شاید شبیه به هم نبودند اما همشان از نظر اخلاقی شبیه به هم بودند. مادربزرگ‌های مهربان، زحمت کش، با حیا و عفیف، البته هنوز هم هستند مادربزرگ‌هایی که حجاب و عفاف گذشتشان را حفظ کرده‌اند.

اکرم بانو یکی از مادربزرگ‌های است که در آستانه 95 سالگی است، هنوز هم لباس‌های محلی می‌پوشد، حجابش را هنوز مانند زمان گذشته حفظ کرده است و هر از گاهی زیر لب از وضعیت حجاب نوه‌هایش گله می‌کند.

عصر یکی از روزها به دیدنش رفتم، با اینکه آثار پیری به خوبی در چهره‌اش نمایان بود اما به خوبی به استقبالم آمد و دعوت به نشستنم کرد، همه جای خانه‌اش بوی گذشته را برایم به خوبی تداعی می‌کرد، طاقچه‌های که امروز دیگر شاید اثری از آن‌ها نبینیم. گلیم‌ها و جاجیم‌های که در همه جای سالن پهن بود و سماوری که در گوشه‌ای از اتاق قرار داشت، یک خانه اصیل و سنتی.

در حالی که لبخندی به لب دارد می‌گوید: آن زمان‌ها ما جرات نداشتیم روی حرف پدر و مادرمان حرف بزنیم، حرف‌هایمان و خواسته‌هایمان را با هزار خجالت با مادرمان مطرح می‌کردیم، همگی در کنار هم در یک اتاق زندگی می‌کردیم، مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌هایمان پیش ما زندگی می‌کردند، احترام به بزرگتر برایمان امری واجب بود حتی اگر در قضیه‌ای ما مقصر نبودیم جرأت اعتراض نداشتیم و تنها می‌گفتیم چشم حق با شماست اما متاسفانه فرزندان امروزی (در حالی که آه می‌کشد) دیگر به حرف‌های پدر و مادرشان اهمیت نمی‌دهند، دیگر آن جمع با نشاط گذشته در خانواده‌ها وجود ندارد، بچه‌ها هر کدام اتاق‌های جدا دارند، با یکدیگر صحبت نمی‌کنند و من دیگر طاقت دیدن این نوع زندگی‌ها را ندارم.

حرف‌های اکرم بانو که تمام می‌شود به این فکر می‌کنم که چرا مادربزرگ‌های امروزی دیگر مانند مادربزرگ‌های دوره‌های گذشته نیستند؟ چرا دیگر سعی نمی‌کنند آن جمع‌ خانوادگی شاد را در کنار یکدیگر جمع کنند. انگار مادربزرگ‌ها هم با تغییر هر نسل تغییر کرده‌اند.

مادربزرگ‌های امروزی نیز شاید گرفتار عصر تکنولوژی شده‌اند و می‌خواهند خود را با عصر ارتباطات وفق دهند، البته بین خودمان باشد این نوع رفتار مادربزرگ‌های امروزی شاید برای ما جوانان کمی ناخوشایند و تعجب‌آور نیز باشد، البته اینکه مادربزرگ‌ها خود را با عصر جدید وفق می‌دهند اشکالی ندارد اما هنوز هستند جوانانی که آرزو دارند مادربزرگی داشته باشند مانند مادربزرگ‌های گذشته که قصه‌هایی برایشان تعریف کند که هیچ‌گاه اغراق در آن‌ها وجود ندارد و قصه‌هایشان واقعی است و راست.

قصه‌هایی که در پایان مادر بزرگ با آن لحن شیرنش بگوید: قصه ما به سر رسید کلاغ به خونش نرسید.

***********************

گزارش از زینب پاسبان نهندی

منبع : فارس 

شماره پیامک قم نا: 50001717150598رایانامه: info@Qumna.com