بازار کهنه قم یادگاری از دوران صفویه است که آدمها و احوالاتش انسان را به صدها سال قبل میبرد.،بازاری که مانند یک مار زخمی خودش را در دوسوی هسته اولیه شهر قم یعنی بین محله عربستان و لب چال کشیده است.
به گزارش قم نا به نقل از مهر ، گذر از شلوغیهای خیابان آذر و هیاهوی آدمها و ماشینها، پا گذاشتن به دالان خنک و خاکستری بازار کهنه، شبیه پا گذاشتن به تونل زمان است. از همان ابتدا میخکوبت میکند این یادگار عصر شاه عباسی. بازاری که مانند یک مار زخمی خودش را در دوسوی هسته اولیه شهر قم یعنی بین محله عربستان و لب چال کشیده است.
دالانی قدیمی که از ۴۵ متری عمار یاسر شروع شده و به میدان کهنه نزدیک خیابان طالقانی ختم میشود،از ابتدای خیابان آذر که راه بیفتی، باید تقاطع عمار یاسر را رد کنی و چشمت به سمت چپ خیابان باشد تا دو مناره سر در مدرسه غیاثیه را ببینی. مدرسهای که باقیمانده از یک مدرسه بزرگتر از قرن هشتم هجری است و منارههایش با آجرهای قدیمی و کاشیهای فیروزهای از همان خیابان آذر به رهگذران سلام میکند.
همان حوالی دربی فلزی و بزرگ به سوی میدان کهنه باز میشود. میدانی که اطرافش پر است از وانتبارها و حجرههای غبار گرفته سبزی فروشی. سبزیهایی که از اطراف قم و کاشان میآیند و به زنجان و تبریز و ملایر میروند. قدیمیهای این میدان میگویند این در و دیوارها ۷۰ سال است که ساخته شده و پیش از آن اینجا گودالی بود که آب از بالای شهر در آن جمع میشده است.
باران بهاری آرام صورتت را نوازش میدهد. از گوشه میدان راهت را به سوی فضای سرپوشیده بازار کهنه که کهنهگیاش به ۶۰۰ سال قبل میرسد ادامه میدهی. قسمت ابتدایی بازار کهنه که سقف گنبدی هنوز چترش را روی مغازهها پهن نکرده شیروانی تکه تکه مجال عبور قطرههای باران را روی کف بازار داده تا کفشهایت گلی شود.
حمید غفاری روی صندلی کوچک آهنی درگاه مغازهاش نشسته و مواد شوینده و بنشن میفروشد. تسبیح سبز رنگ روی دستش را یک دور میچرخاند و نگاهی به سقف و دیوارهای غبار گرفته مغازهاش میاندازد: «میگویند اثر تاریخی است؛ نباید مرمت کنید... اما خودشان هم هیچ کاری انجام نمیدهند. چند سال است قرار شده دستی به سر و روی بازار بکشند تا از این حالت دربیاید اما هنوز خبری نیست.» زنگ درب آهنی مغازهاش روی آستین لباس سفیدش ردی گذشته و دیوار مغازهاش از کثیفی سیاه شده است. میگوید با این وضع این مغازهها مشتری هم ندارند و باید به ثمن بخس فروختشان اما کسی که قدیمی این محله و بازار است چطور به این راحتی دل بکند و برود؟
بوی سبزی همه جا را پر کرده. جعفری، گشنیز، تره، پیازچه روی میزهای چوبی خودنمایی میکنند... د. کارگران دکان سبزیفروشی اسماعیلی که همهشان عموزاده هستند، دسته دسته سبزیها را برای مشتری کنار هم میچینند. آن طرفتر حاج نعمت رمضانی نشسته و خورجین موتور و لباس نمدی میفروشد.
میگوید ۵۰ سال است در این بازار شغلش همین است با این تفاوت که قبلاً پالان میفروخت اما حالا تقریباً ۲۰ سال است که دیگری پالانی ندوخته و خیلی وقت است که نمیفروشد چون شغل پدریاش دیگر کاربرد ندارد. «قدیم حتی کربلا هم با قاطر میرفتند اما حالا که تا سرِ کوچه هم با ماشین میروند دیگر پالان به کار چه کسی میآید؟»
مغازهاش نبش سرای ملاحسین است. سرایی پر از الوار و چوب و جارو... تا میآیی از هشتی عبور کنی، درب چوبی دولنگهای توجهات را جلب میکند. دربی که دو کلون مردانه و زنانه دارد و شاید بیش از ۲۰۰سال قدمت. مرد میانسالی که آنطرف با مشتری سر قیمت چوب چانه میزند، میگوید صاحب این در است و کمتر از چهار میلیون تومان هم نمیفروشدش.
داخل سرا هرچه را نگاه کنی چوبی است. یک راه پله باریک راه است تا بام گاهگلی که پر است از گنبدهای کوچک. حجره عتیقه فروشِ سرای ملاحسین پر است از چوبهایی که از همه جای ایران میآیند تا در حرارت کوره مرد خراط نرم شوند و در میان فشار بازوانش شکل بگیرند. بشوند دسته یک بیل برای باغبانی، بشوند چوب دستی برای چوپانی یا شاید میله یک پرچم ...
از سرای ملاحسین تا بازار چوب چند قدمی بیشتر فاصله نیست. همان ابتدا که وارد دالان خراطها میشوی، بوی سبزی و میوه تازه جایش را به بوی چوب میدهد.
هشتیهای تو در تو و تاریک به یک اتاقک میرسد که با نور زردی روشن شده. تا چشم کار میکند همه جا درب و پنجره و اجناس چوبی قدیمی است. تصویر مردی در اتاقک که سرگرم تراش یک تکه چوب است، در میان غبار ناشی از تراش چوب محو شده. کبوتر سفید پاپری در میان حجره این طرف و آن طرف میپرد. بالای سر مرد نجار پر است از عکسهای قدیمی که حالا فقط شبهی از آنها پیداست.
چوب که باشی اینجا شکل میگیری. یا قفس میشوی برای به دام انداختن کبوتر یا منبر برای پرواز انسان. گاهی دسته یک بیل بودن ارزشمندتر است تا پایه یک قلیان. ابریشمها هم در این راسته بازار سرنوشتی دارند. دستهای «نبی ردکار» که پیرترین رنگرز قم است با پوست انار و گردو و رناس ابریشمها را نقاشی میکند. دستهایش تا آرنج داخل حوضچه رنگ است و دعوتت میکند از بام دیدن کنی. بامی که ابریشمها رنگی پهن شده روی سقف گنبدی به کمک آبی آسمان نقاشیاش کرده.
چند قدم بالاتر حجره ابوالفضل خوشدل هم برای خودش داستانی دارد. از تپانچه دوران صفویه تا قوطیها کوچک تزئینی برای انگشتر در این حجره پیدا میشود. خودش کارش قلم زنی است. نقش میزند بر تیغه شمشیرهایی که نماد صلابت ذوالفقارند. شمشیرهایی که میگوید ثبت ملی هم شده و صادر میشود. آنطرفتر محمد قمی با دستهای زخمیاش چاقو میسازد. روی تکه کاغذی که حالا دیگر زردرنگ شده نوشته قمه و شمشیر نمیفروشیم... میگوید اصل چاقو برای زنجان است اما قم هم از گذشته سبک چاقوسازی خود را داشته...
تبدیل بازار کهنه قم به بازارچه صنایع دستی
مصوبه کارگروه گردشگری استانداری قم شاید راهی باشد برای نجات بازار کهنه قم از محرومیت. طبق این مصوبه قرار است این یادگار تاریخی شهر قم بازارچه صنایع دستی شود.
مهدی نصر اصفهانی، معاون صنایع دستی میراث فرهنگی در گفتگو با مهر میگوید فرایند این موضوع در حال انجام است و ادارهکل میراث فرهنگی این مصوبه را جدی گرفته اما مثل هر موضوع دیگری مشکلات مالی این روند را کند کرده است.
به گفته وی باید وامهای مناسب به هنرمندان صنایع دستی واگذار شود تا بتوانند مغازهها را تملک کرده و در این بازار مشغول کار شوند. همچنین مالکان هم باید آمادگی واگذاری داشته باشند.
البته آنطور که نصر اصفهانی میگویند فرایند مطالعات این موضوع در حال انجام است و مرمتهای لازم برای تبدیل کردن این بازار به بازارچه صنایع دستی استان قم در صورت تأمین اعتبار انجام خواهد شد.
دیلینگ ... دیلینگ ... دیلینگ... صدایی دعوتت میکند به چند حجره آنطرفتر...جایی که مرد جوانی روی صندلی چرمی لم داده و یک قلاده اسب را تعمیر میکند. در و دیوار پر است از درام یا همان زنگ شتر و انواع قلادههایی که با خرمهره و تکههای چرم زینت شدهاند. میگوید درامها نر و ماده دارند. دوتایشان که در یک گله باشند، صدای زیبایی تولید میشود. صدای درامها آهنگ سفر است... در خودش یک هشدار نهفته دارد... «کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش ...»
کاروان زمان اینجا در بازار کهنه توقف کرده. همه چیز بویی از گذشته و کهنهگی دارد. کهنهگی نقطهای فراموش شده در شهر که پناهی شده برای آدمها و مشاغل فراموش شده ...