وقتي سختي هاي مرگ خود را نشان مي دهد، به استقبال مرگ برود؛ مانند عابس ابن ابي شبب شاکري به استقبال تيرها و نيزه ها برود؛ اين شدني است؛ عاشورا اصلاً براي همين است؛ اگر کسي نفحات عاشورا را تلقي کند بايد به اين نقطه برسد؛ در این صورت مي توان پاي ولي خدا ایستاد و در راه خدا صبر کرد.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی خبر قم ، آنچه پیش رو دارید سومین جلسه سخنرانی استاد سید محمد مهدی میرباقری در دهه اول محرم الحرام سال 94 است که در هیأت ثارالله قم (مدرسه فیضیه) برگزار شده است. ایشان در ادامه بحث ضمن اشاره به عهد صبر معصومین(ع) بر فتنه دشمنان خود، یکی از عوامل همراهی مؤمنین با معصومین(ع) را رسیدن به بصیرت عنوان کردند.
از نظر ایشان داشتن بصیرت می تواند سختی ها و رنج های همراهی با معصومین(ع) را آسان کند. این بصیرت خود موضوعات مختلفی را در بر می گیرد که هر یک می تواند راه را برای همراهی با معصومین(ع) هموار نماید؛ ضمن اینکه دستیابی به همه این بصیرت ها نیز ابتدا از طریق بیان معارف توسط خود معصوم(ع) و در ادامه نیز با دستگیری و سیر انسان توسط ایشان در انسان محقق می شوند. یکی از این بصیرت ها مشاهده فتنه الهی در باطن امکانات مادی کفار و دیدن پایان خسف و جهنم آن و چشم پوشی از آن است.
این در حالی است که مؤمنین باید به رزق های باقی و برتر خدای متعال که فقط مختص مؤمنین است، چشم بدوزند. بصیرت دیگری که معصومین(ع) در انسان ایجاد می کنند نزدیک دیدن آینده های دور و وعده های خدای متعال است؛ چرا که غفلت از وعده های الهی خود مانع استقامت و ایستادگی خواهد بود. وعده هایی مانند پیروزی نهایی در دنیا و پیروزی قطعی در عقبی و نیز تحقق جامعه موعود به دست امام عصر ارواحنا له الفداء از جمله این نوع بصیرت است. البته این احساس قرب و نزدیکی نیازمند یک تحول معرفتی در انسان است که آن هم به دست خود معصومین(ع) در انسان ایجاد می شود. هر چند که علاوه بر وعده های آینده خدای متعال، بسیاری از وعده های حضرت حق تحقق بلافاصله دارند تا آنجا که حتی می توان در این دنیا به لقای بهشت هم رسید. بصیرت دیگری که موجب صبر و همراهی با معصوم(ع) می شود تغییر تلقی انسان از موت و حیات است.
شاید مرگ یکی از سخت ترین مواقف همراهی انسان با ولی خدا باشد و هر کسی نتواند به راحتی از آن به سلامت بگذرد. این در حالی است که اولیای الهی تلقی انسان را از موت و حیات تغییر می دهند و او را با مرگ مأنوس می نمایند و از این طریق او را به مقام محبت خدای متعال و معیت با امام(ع) می رسانند. اما نکته اصلی در رسیدن به این بصیرت ها این است که بصیرت با گفت و شنود معارف به دست نمی آید بلکه خود اولیای الهی باید انسان را راهبری و دستگیری کنند و به این بصیرت ها برسانند. ضمن اینکه باید به این نکته هم توجه داشت که اصل بصیرت نیز نور امام(ع) است.
بصیرت و نمونه هایی از آن، به عنوان عامل صبر انسان در همراهی با معصوم(ع)
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و لعنة علی اعدائهم. قرآن کریم فرموده است: «فَاصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ غُرُوبِها وَ مِنْ آناءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرافَ النَّهارِ لَعَلَّکَ تَرْضى * وَلَا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنيَا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَرِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَأَبْقَى»(طه/130-131) خداي متعال از معصومين عليهم السلام عهد صبر بر فتنه ها و امتحانات گرفته است؛ ایشان باید بر فتنه هایی که خداي متعال برای آن ها مقدر کرده ـ که همان دشمنان ائمه عليهم السلام هستند ـ پايداري کنند. آن ها پايداري مي کنند و پايداري آن هاست که ديگران را هم از اين وادي عبور مي دهد؛ از سویی پذيرفتن همراهی با معصومين عليهم السلام و حرکت در این راه، لوازمي دارد و در این همراهی با سختي هایی مواجه خواهد شد؛ البته می توان مسير خود را از مسير معصومين(ع) جدا کرده و راه ديگری را انتخاب نمود؛ انسان ممکن است بسياري از سختي هايي را که از لوازم اين همراهي است، نداشته باشد که در نتیجه از نتايج اين همراهي هم محروم خواهد شد.
چشم پوشی از تمتعات ظاهری کفار و امیدواری به وعده های برتر و قطعی خدا
همراهي با اوليای خدا و زمین گیر نشدن در فتنه سنگین درگيري اوليای الهي و جبهه مقابل، لوازمي دارد؛ حرکت در این راه به بصيرت هايي نیاز دارد که باید بدان ها دست یافت. ولی اين بصيرت ها چه هستند که ما را کمک مي کنند تا بتوانيم سختي هاي راه را پشت سر بگذاريم؟ خدای متعال در قرآن کریم خطاب به حضرت به یکی از این بصیرت ها اشاره فرموده که شايد مخاطب اصلي آن ما باشیم؛ تلقي ما باید از شکوفه هاي دنيايي طوایف گوناگون کفار ـ که خداي متعال براي آن ها قرار داده و در آن خوشي ها غرق هستند ـ عوض شود تا بفهميم که پشت اين صحنه های يک فتنه و امتحان سنگين قرار دارد؛ دوم اينکه بايد آن روزي هاي بهتر و ماندگارتر خداي متعال را ببينيم و چشم از «زهره الحياه الدنيا» برداريم و دلمان امیدوار روزي هايي باشد که «خير و ابقي» هستند؛ در غیر این صورت پيداست که انسان زمين گير مي شود؛ خداي متعال در اين امتحان سنگين براي طوايف مختلف کفار ـ نه فقط یک دسته از آن ها ـ شکوفه هاي دنيا را قرار داده است و آن ها را از جلوه هاي دنيايي قدرت، ثروت، راحتي ها و خوشي هاي ظاهري متمتع کرده است.
نکته ديگري که کمک مي کند تا انسان بتواند سختي همراهي با اوليای خدا را تحمل کند، اين است که بايد به آينده هايي که خداي متعال براي ما در نظر گرفته واقف شد و به آن آينده ها ايمان داشت؛ «فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ»(روم/60)؛ خداي متعال به انبياء و اولياء(ع) وعده هايي داده است؛ این وعده ها، هم وعده پيروزي در دنياست، هم وعده پيروزي در آخرت که البته در سراسر قرآن هم به چشم می خورند؛ بنابراین علاوه بر وعده پیروزی در آخرت، خدای متعال وعده پيروزي در همين دنيا را هم داده است؛ «انَّ الأَرضَ لِلَّهِ يورِثُها مَن يَشاءُ مِن عِبادِهِ وَالعاقِبَةُ لِلمُتَّقينَ»(اعراف/128)؛ وارثان اين زمين عباد الله و متقين هستند و خداي متعال پايان خير را براي آن ها رقم زده است.
اگر انسان از آن وعده ها غفلت کند طبيعي است که نمي تواند در این راه استقامت کند؛ به همین دلیل يکي از تذکرات انبياءی الهي و قرآن با بيان هاي مختلف در این باره چنین است: «انَّ الأَرضَ لِلَّهِ يورِثُها مَن يَشاءُ مِن عِبادِهِ وَالعاقِبَةُ لِلمُتَّقينَ» یا «وَ نُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ»(قصص/5) و یا «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ»(صف/9)؛ قرآن در اين آيات بارها به ما وعده قطعي مي دهد؛ غير از آن وعده پيروزي و فتح آخرت ـ که کل متاع دنيا در مقابل آن چیزی به حساب نمي آيد و قليل بوده و آن يک بصيرت و نگاه ديگري است ـ بحث از پيروزي در همين دنيا و وعده هاي قطعي خداي متعال در همين دنيا مطرح است؛ يک پيروزي قطعي که به جامعه اي بر محور وجود مقدس امام عصر عليه السلام منتهی می شود که همه انبياء(ع) نیز به آن وعده داده اند؛ یعنی همان ولي معصوم(ع) که خداي متعال به همه انبياء(ع) وعده قیام او را داده و همه انبياء(ع) هم امت خود را به او وعده مي داده اند؛ از جمله وجود مقدس نبي اکرم صلي الله عليه و آله که امت خود را وعده قطعي داده اند؛ آن قدر اين وعده گسترده بوده که فريقين با اينکه در اصل موضوع امامت با هم اختلاف دارند ولي اين مسئله را بالاتفاق از حضرت نقل کرده اند؛ حضرت می فرمایند: حتی اگر يک روز از دنيا باقی مانده باشد، خداي متعال فرزندي از نسل من را بر مي انگيزد که: «یملأ الارض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا»؛ درک وعده هاي قطعي خداي متعال ـ با اين تفصيل که آينده چگونه است و چه اتفاقي خواهد افتاد و تفاوت این جامعه موعود با جوامع موعودی که ديگران به آن وعده مي دهند ـ و درک صحيح از آن جامعه موعود و علم و اعتقاد به اينکه وعده خدا قطعي است و تخلف ندارد، يکي از بصيرت هاست؛ اگر ما در همين دنيا در انتظار پيروزي قطعي نباشيم استقامت خيلي دشوار مي شود.
جامعه موعودي که خدای متعال با تعابير مختلف وعده آن را داده که در آن، همه سختي هاي دوران و تاريکي ها رو به پايان است، حکايت از آن آينده ای قطعي دارد که خداي متعال، با اوصافی که در قرآن آمده، براي ما در نظر گرفته است؛ مانند آیات سوره مبارکه فجر يا سوره مبارکه لیل: «وَاللَّيْلِ إِذَا يَغْشَى * وَالنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّى» و يا سوره مبارکه شمس: «و الشّمس و ضحها» درک آن جامعه موعود و فهم و اميد به تحقق آن ـ با اوصافي که در قرآن آمده و مقایسه آن با جوامع موعودي که ديگران به آن وعده داده اند ـ يکي از بصيرت هايي است که انبياء(ع) به ما داده اند.
نزدیک دیدن وعده های الهی و آینده های دور
بايد به اين نکته توجه کرد که يکي ديگر از توجهات و بصيرت هايي که نبي اکرم صلی الله علیه و آله و اهل بيت ایشان(ع) به ما داده اند و به استقامت ما در راه کمک مي کند، اين است که با تصرف خود، آن آينده هاي دور را براي ما نزديک مي کنند. اگر انسان آينده ها را خيلي دور ببیند و احساس کند که دور از دسترس هستند، موجب قساوت مي شود؛ خداي متعال در سوره مبارکه حديد مي فرمايد: «فَطالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ»(حدید/16)؛ مثل اهل کتاب نباشيد که احساس کردند فرصت ها خيلي دور از دسترس است و به قساوت دچار شدند؛ انسان اگر احساس کند که هدف خيلي دور است و فرصت ها فراوانند، به قساوت قلب دچار می شود؛ کسی که به سفر زيارتی مشرف مي شود، اگر احساس کند که فرصتش زياد است، تنبل مي شود و سستي مي کند؛ ولي اگر احساس کند که فرصت کوتاه است، حتی يک شب را هم از دست نمی دهد و از همان لحظه اول براي ثانيه هايش برنامه ریزی مي کند؛ این خاصيت انسان است. انسان اگر وعده ها را دور ببیند، دچار سستي و قساوت مي شود؛ اگر کسي احساس کند که ظهور کجاست، طبيعي است که نمي تواند براي آن گام بردارد و استقامت کند؛ بنابراین يکي از بصيرت ها حتي نسبت به قيامت همين است؛ «أَلَيسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ»(هود/81)؛ منظور از اين صبح در ظاهر قيامت است ولی در بعضي از روايات به صبح ظهور تفسير شده است؛ قرآن درباره قيامت صريحاً مي فرمايد: «اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِي غَفْلَةٍ مَّعْرِضُونَ»(انبياءء/1)؛ آن ها در معرض حساب هستند و حساب آن ها خيلي نزديک است؛ آنچه موجب می شود که عده ای اين قرب را نفهمند، اعراض و غفلت آن هاست؛ اگر توجه پيدا کنند، می فهمند که روز حساب خيلي نزديک است؛ بنابراین انسان باید آن آينده ها را نزديک ببيند و اين نزدیک دیدن آینده بصيرتي است که معصومین(ع) به ما مي دهند.
تحول معرفتی، زمینه قرب به آینده های دور
نزديک ديدن آينده هاي دور و وعده هاي الهي نیازمند ایجاد تحول معرفتي در انسان است؛ این تحول با حرف به دست نمي آيد. مادامی که چنین تحول معرفتي ای در انسان پيدا نشود، او قيامت و ظهور و وعدههاي قطعي خدا را نزديک نمي بيند؛ همين طور که در قرب حضرت حق ـ که نه از جنس قرب زماني است، نه قرب مکاني ـ خداي متعال به ما نزديک و بلکه از همه نزديک تر است؛ «نَحنُ أَقرَبُ اليهِ مِنْ حَبْلِ الوَريد»(ق/16) یا «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنكُمْ»(واقعه/85)؛ خدا، هم از ديگران، هم از خودمان به ما نزديک تر است؛ درک اين قرب محتاج يک تحول معرفتي است؛ این قرب از جنس قرب زماني هم نيست؛ بنابراین مادامی که این تحول در انسان ایجاد نشود، نمي تواند قرب حضرت حق را احساس کند؛ او به همه احساس نزديکي مي کند، جز به خداي متعال. اين افراد را روز قيامت این گونه صدا مي زنند: «يُنَادَوْنَ مِن مَّكَانٍ بَعِيدٍ»(فصلت/44)؛ یعنی از فاصله هاي دور آن ها را صدا مي زنند؛ زیرا اين قرب را احساس نمي کنند.
همان طور که اين قرب يک قرب غيرزماني و غیر مکاني است، فرازماني و فرا مکاني هم هست که با يک تحول معرفتي در انسان پيدا مي شود؛ احساس قرب قيامت و وعده هاي حق، زمانی در انسان پيدا مي شود که در انسان يک تحول معرفتي پدید آمده باشد؛ معصومین(ع) اين سير را در ما ايجاد مي کنند؛ يعني اين گونه نيست که فقط با ما حرف بزنند؛ بصيرت يعني ايجاد آن سير و تحول معرفتي؛ نقش دين اين است که در ما تحول ايجاد تا احساس قرب کنيم؛ این یک توهم و تخيل نيست بلکه واقعاً به شهود قرب مي رسيم و احساس قرب مي کنیم؛ اين قرب ما را براي اقدام و استقامت و ايستادن آماده مي کند؛ وگرنه وجود وعده هاي دوري که انسان احساس کند دور از دسترس هستند، موجب مي شود که انسان تحملش را از دست بدهد.
اگر ما به جاي اصحاب سيد الشهداء(ع) بوديم و حضرت در شب عاشورا به ما مي فرمودند: فردا به ظاهر شکست می خوریم و همه ما کشته مي شويم (البته در واقع شکستي برای امام(ع) وجود ندارد) و حتی من هم به شهادت مي رسم و آن حکومت عدلي که شما دنبال آن بوديد به آينده هاي بسیار دور موکول مي شود، ما چه می کردیم؟ اگر ما بوديم و به ما مي گفتند: الان در این ميدان همه هستي و جان خود را بدهيد و بدنام شويد و عزيزان و اهل بيت شما تحت فشار قرار بگيرند ولی آينده اي که در انتظار آن هستید بسیار دوردست است، آیا ما حاضر بوديم جانمان را بدهيم و مانند اصحاب حضرت بايستيم؟ چه تحولي در انسان پيدا مي شود که مي تواند وعده های خدا را نزديک ببيند؟ که البته نزديک هم هستند؛ «لَيسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ» یا «اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ» هر دو بيان يک حقيقت هستند؛ ولی تا آن تحمل در انسان اتفاق نيفتد، اين قرب را احساس نمي کند؛ مادامی هم که اين قرب را احساس نکند، اقدام و استقامت نمي کند؛ بنابراين يکي ديگر از بصيرت هايي که به ما مي دهند و بايد به آن دست بیافت اين است که در مسیر استقامت برای خدا نباید به دنبال ميوه هاي زودرس بود؛ اين ميوه ها بايد برسند تا چيده شوند؛ عده اي در انتظار ظهور حضرت، به دنبال دولت مستعجل هستند و عجله مي کنند؛ آن ها مي خواهند پيش از وقت، اين وعده الهي تحقق پيدا کند؛ چون اين معرفت در آن ها محقق نشده و فاصله را زياد مي بينند و عجله مي کنند؛ ولي اگر کسي آن فاصله ها را نزديک ديد، نيازي به عجله ندارد؛ ما باید وظيفه خود را انجام دهيم؛ آن گاه در قرب اين اقدام، آن نتايج قطعي را که خداي متعال در نظر گرفته است، مي بينيم؛ پس احتياجي به شتاب و اضطراب و عجله و دنبال دولت مستعجل بودن نيست؛ اين ميوه بايد برسد؛ ميوه درختان با هم فرق مي کنند، يک ميوه اي در پاييز برداشت می شود، و میوه ای دیگر در فصل بهار؛ بنابراین بايد به وعده هاي خدا اميدوار بود و همان وعده را شناخت.
جامعه اي که خداي متعال به ما وعده داده و مي گويد منتظر آن باشید، دقيقاً همان چيزي است که طلب آن را در فطرت ما گذاشته است. اگر این طلب در فطرت ما نبود اين وعده ها معني نداشت؛ البته در یک فرصت مناسب باید آن آينده و ظهور را از زبان قرآن و روايات بيان کنيم تا بدانیم که آن آینده چگونه آينده اي است و با جوامع موعود و مدينه هاي فاضله اي که ديگران حتي مثل فارابي و ديگران وعده آن را داده اند، چه تفاوتي دارد؛ ما باید مدينه اي که مدينه النبي و شهر امام زمان(ع) است و آن بلد اميني را که قرآن ترسيم مي کند و ما بايد در انتظار آن باشيم، تصوير کنیم؛ قرآن و انبياء(ع) آن آينده را تصوير مي کنند و ما را به احساس قرب آن مي رسانند؛ بدین ترتیب که تصرف و تحولي ايجاد مي شود؛ اگر انسان با دين حرکت کند آن آينده ها را نزديک مي بيند و اين به انسان کمک مي کند تا بتواند استقامت و پايداري کند؛ در غیر این صورت تحمل سختي ها و منتظربودن برای آينده هايي که آن ها را خيلي دور مي بيند، دشوار است؛ يکي از اموري که موجب مي شود ما نتوانیم به راحتی براي آخرت کار کنيم، احساس دور بودن آخرت است؛ در حالي که برعکس، دنيا نسيه است و آخرت، نزديک است.
مشاهده وعده نزدیک حضرت حق و لقای بهشت در این دنیا
به جز آن آينده اي که براساس وعده ها محقق مي شود، يک وعده نقد هم در انتظار ماست که آن هم وعده خداست؛ «إِنَّ اللَّهَ سَريعُ الْحِسابِ»؛ هر کسي هر اقدامي در راه خداي متعال کند، بلافاصله نتيجه آن را مي بيند؛ یعنی بهشتي غير از آن بهشت دوردست که ما در انتظار آن هستيم، هم اکنون محقق مي شود؛ «إِنَّ الْأَبْرَارَ لَفِي نَعِيمٍ»؛ اين هم يک درک و بصيرت ديگري است که دين به ما مي دهد و امکان پايداري را براي ما فراهم مي کند؛ یعنی يک بهشت نقدِ نقد به ما وعده مي دهد؛ البته آن بهشت آخرت هم نزديک و نقد است؛ حتی از دنيا هم نقدتر است؛ اهل دقت می دانند که آن بهشت از دنيا هم نقدتر است؛ ولي غير از آن بهشت نقد عالم آخرت، همان بهشت از همين دنیا شروع مي شود؛ اين هم جلوه ديگري از آن وعده خداست که اگر انسان آن را فهميد، به راحتی مي تواند استقامت کند. انساني که مزد عمل خود را از خدا نقداً مي گيرد، مي تواند استقامت و پايداري کند؛ چنین کسی چشمش باز شده و آن عطاي نقد خدا را مي بيند و می فهمد که خداي متعال هرگز پاداش او را به تأخر نمي اندازد و همزمان با نيت عمل، ثوابش را عطا می کند؛ حتی اگر پس از نیت عمل را انجام ندهد.
براساس روايات اگر کسی نيت عمل خير کند، ثواب عمل را براي او مي نويسند؛ معنايش اين نيست که يک ثواب نسيه برايش مي نويسند بلکه در همان لحظه نیت او به عنوان عمل خير در صحفيه وجودش ثبت مي شود و مزد آن نقد است؛ خواندن هر نمازي، ترک هر گناهي، انجام هر فريضه اي و هر مخالفتی با نفس يک مزد نقد و يک گشايش نقدِ نقد دارد؛ یعنی يک عطاي نقد از آن طرف هست و در همان لحظه، يک شرح صدر و يک ظرفيت و يک نورانيت هست و يک باب به سوي خدا و به سوي بهشت باز مي شود؛ اگر کسي به اين درک رسید مي تواند به پايداري و استقامت هم برسد؛ اين هم يکي از بصيرت هایی است که دين به ما داده است و در جاي ديگری نيست؛ فقط مسئله اين نيست که به ما بگويند. دين غير از اينکه اين آفاق را به ما نشان مي دهد، مهم تر این است که دست ما را هم مي گيرد و انسان را به مقصد مي رساند؛ اگر انسان با دين و ولي خدا و امام(ع) حرکت کند، فقط از يک آينده خوب برای او حرف نمی زنند، بلکه چشم انسان را باز مي کنند تا انسان آينده را ببيند و احساس قرب کند. اگر به انسان مي گويند همه مزدهاي تو نقد است، کسي که با اوليای خدا حرکت می کند، هر لحظه مزدهاي نقد خدا را مي بيند و پاداش هاي خدا را احساس مي کند؛ پاداش هاي خدا موکول به آينده نيست؛ معني ندارد خداي متعال بگويد: تو الان عمل کن و من بعداً مزد تو را مي دهم؛ مزد آينده، فضل خداست؛ کسي که مي گويد مزد کارگر را وقتی هنوز عرقش خشک نشده، بدهيد، چگونه ممکن است به ما بگويد که تو الان کار کن تا من در قيامت ثواب تو را بدهم؟ البته ثواب آخرت در جاي خود محفوظ است؛ ولی مزد نقد خدا چه می شود؟ آیا خدا مزد نقد ندارد؟ در هر ترک گناهي، در هر صبر و استقامتي که انسان مي کند يک گشايش نقد هست؛ دين هم با بيان هاي مختلف وعده آن را مي دهد؛ اگر کسي همراه دين شود و دین او را سير دهد، مزدها و پاداش هاي نقد و حساب سريع خدا را مي بيند؛ «إِنَّ اللَّهَ سَريعُ الْحِسابِ»؛ او خود را وسط بهشت يا وسط جهنم مي بيند.
تغییر تلقی انسان از موت و حیات
يکي ديگر از بصيرت هايي که قرآن و ائمه عليهم السلام روي آن تکيه کرده اند و هدفش ايجاد استقامت است، تغییر تلقي انسان از موت و حيات است؛ تلقي ما اين است که مرگ پايان همه آرزوها و نقطه تقاطع ما با دنياست؛ استقامت در مسير اوليای خدا کار را به جايي مي رساند که می فهمیم بايد از حيات دنيا عبور کنيم؛ طبيعي است که وقتي نوبت به مرگ می رسد، ديگر نمي توانيم استقامت کنيم؛ حتی اگر تا قبل از این وهله کنار اوليای خدا بايستيم، با رسیدن مرگ، صف خود را از اوليای خدا جدا مي کنيم؛ انسان از هوس هاي ديگرش مي گذرد ولی يکي از سخت ترين مواقفی که انسان بايد استقامت کند تا در کنار اوليای خدا باقی بماند، لحظه مرگ است؛ حضرت به عبيدالله جعفي فرمود: عبيدالله تو اوضاع خوبي ندارد؛ با ما بيا که به فتح و پيروزي مي رسي؛ او گفت: من اسب و مرکب خود را مي دهم و از مالم مي گذرم اما از جانم نمی گذرم. او حاضر است مالش را بدهد و انفاق مالي کند؛ ولي از جایی که قرار است جانش را بدهد، ديگر کنار اوليای خدا نمی ایستد و صف خود را جدا مي کند و آرام آرام کنار مي کشد؛ حتی شاید براي حفظ اين حيات ظاهري با ولي خدا درگير شود. يکي از مواقفي که در آن بايد کنار اوليای خدا ایستاد و شاید سخت ترين استقامت ها هم باشد، موقف مرگ است؛ البته در عالم باطن مجاهدات های سنگيني تري هم هست؛ کسانی که از جانشان گذشتند در کنار اوليای خدا، امتحان هاي بالاتري دارند؛ ولي يکي از سخت ترين مواقفي که ما بايد در راه خدا و اوليای خدا بايستيم و استقامت کنيم، جايي است که پاي جان وسط است و بايد جانمان را بدهيم.
بنابراین يکي از بصيرت هايي که از دين و اوليای الهي به ما می رسد، تغییر تلقي از مرگ و حیات است؛ هيچ کس مانند انبياء و اوليا(ع) حيات و مرگ را تعريف نکرده اند؛ اگر اين تلقي از مرگ تغيير کند، انسان قادر به استقامت خواهد بود. در عاشورا که کارزار و هجوم شيطان در باطن سخت تر می شد، سيد الشهداء عليه السلام خطاب به اصحاب خود مي فرمايند: «صَبراً بَنیِ الکِرام مَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرَّاءِ»(1)؛ تحمل کنيد؛ اين فرصت را هم ايستادگي و مقاومت کنيد؛ مرگ يک پل است که شما را از سختي ها به سمت نعمت ابدي عبور مي دهد؛ تعبير ديگري هم از حضرت نسبت به اصحاب در همان لحظه آخر نقل شده است؛ اين هم یک تلقي دیگر از مرگ در بیان سيد الشهداء(ع) است؛ «قُومُوا ايُّهَا الْکِرامُ قوموا رحمكم الله إلى الموت الذي لابد منه فإن هذه السهام رسل القوم إليكم»(2)؛ ای صاحبان مقام کرامت و کسانی که به کرامت نفس رسيده اید، مرگ حتماً در انتظار شماست؛ حتی کسانی هم که فرار مي کنند، مرگ گریبان آن ها را مي گيرد؛ «قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقيکُمْ» و بعد در همان حدیث حضرت فرمودند: «وَ الْمَوْتُ جِسْرُ هَؤُلَاءِ إِلَى جَنَّاتِهِمْ وَ جِسْرُ هَؤُلَاءِ إِلَى جَحِيمِهِم» ای انسان هاي کريم برخيزيد و به سوی مرگ برويد و نگذاريد مرگ گريبان شما را بگيرد؛ اين تيرهايي که مي آيد، فرستاده هاي اين جمعيت هستند؛ بين شما و بهشت و جهنم جز يک مرگ فاصله نيست؛ مرگ پلي است که اهل باطل را به جهنمشان وارد می کند و مؤمنین را هم به بهشتشان می رساند.
بدین ترتیب چنین تلقي و درکی از مرگ در انسان ایجاد می شود و او مرگ را قنطره و پلی به سمت مقصد می بيند که چشم انسان را به سوي آينده هاي بعد از مرگ باز می کند و از اين بالاتر مرگ را به شکل جدیدی تفسير می کند؛ مگر مرگ جز اين است که امکانات ظاهريِ ما، از ما گرفته مي شود؟ با مرگ دیگر چشم، زبان، گوش و خورشيد و ماهی مطرح نيست؛ در مرگ اين امکانات مادي وجود ندارند. کسانی که به خدا نرسيده و با اين امکانات زندگي مي کنند، هنگام مرگ باید اين معبودها را از دست بدهند؛ ولي کسي که در همين دنيا به خدا رسيده و با خدا زندگي کرده، اصلاً اين امکانات را نديده است. پشه ای روي درختی بلند و تنومند نشست و گفت: ای درخت! مواظب باش و خودت را بگير چون من مي خواهم بپرم؛ درخت گفت: من اصلاً متوجه نشستن تو نشدم که حالا هشدار پریدن مي دهي! کسي که خدا را پيدا کرده و در دنيا با خدا زندگي مي کند، اصلاً اين امکانات را نديده است که به از دست دادن آن ها فکر کند؛ مي گويد: اين ها اصلاً کجا بودند؟ مگر کسی غير از خدا ما را اداره مي کرد که حالا بترسيم که از اين ها فاصله بگيرم.
دستگیری اولیای الهی از مؤمنین در رسیدن به بصیرت و اکتفا نکردن به بیان معارف
چه کسی جز انبياء(ع) اين تغيير تلقي را در انسان ايجاد مي کند؟ چه کسي به انسان ها «موتوا قبل ان تموت» را مي گويد؟ چه کسی جز حضرت عیسی(ع) می گوید وارد ملکوت عالم نمي شويد مگر اينکه تولد دومي داشته باشيد؟ «لَنْ يَلِجَ مَلَكُوتَ السَّمَوَاتِ مَنْ لَمْ يُولَدْ مَرَّتَيْنِ»(3)؛ کسي که غير از اين تولد طبيعي که در دنيا داشته، تولد جديدی نداشته باشد و از خودش متولد نشود، وارد ملکوت عالم نمي شود. اين تعابير را جز انبياء(ع) کسی به ما ياد نداده است؛ جز انبياء(ع) چه کسی مرگ را این گونه تفسیر می کند که «إِلاَّ قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِکُمْ عَنِ الْبُؤُسِ وَالضَّرّاءِ إِلَى الْجِنانِ الواسِعَةِ... والموتُ جِسْرُ هؤلاءِ اِلى جَنّاتِهِمْ وَجِسْرُ هؤلاءِ إلى جَحيمِهِمْ»؛ اين تغییر تلقي از مرگ و ایجاد اين تلقي که سختي ها به سرعت تمام مي شوند و ماندني نيستند، جز از انبياء(ع) از کسی نیست؛ «صَبَرُوا أَيَّاماً قَلِيلَةً فَصَارُوا بِعُقْبَی رَاحَةٍ طَوِيلَةٍ»(4)؛ این یعنی بصيرت؛ يعني انسان وقتي مي خواهد پاي ولي خدا و خدا بايستد بداند که دوران سختي ها خيلي کوتاه است؛ ولي دوران راحتي ها طولاني است.
البته منظور اين نيست که انبياء و اوليای الهي عليهم السلام و نبي اکرم و اهل بيت ایشان صلوت الله علیهم اجمعین فقط به ما مي بگویند مرگ یک پل است، بلکه دست ما را مي گيرند و قدم به قدم مي برند و قبل از اينکه مرگ به سراغ ما بيايد، طعم مرگ را به ما مي چشانند؛ انسان را با مرگ مأنوس مي کنند؛ او را مشتاق مرگ مي کنند؛ حقيقت مرگ را به انسان نشان مي دهند و پرده هاي عوالم بعد را از مقابل چشم انسان کنار مي زنند تا انسان بي قرار شود. حضرت در خطبة متقين می فرمايد: «لَا الْأَجَلُ الَّذِي كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ وَخَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ»(5)؛ اگر کسي متقي شد، امام متقين دست او را مي گيرد و پرده ها را کنار مي زند؛ ثواب هاي برتر و مخاطراتي را که انسان را تهديد مي کنند به انسان نشان مي دهند و او را بي قرار مي کنند؛ به گونه ای که ديگر نمي تواند در دنيا دوام بياورد، مگر اینکه خداي متعال براي او اجلي مقرر کند؛ پس کار انبياء(ع) فقط حرف زدن نیست. اين تعبير از اميرالمؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه آمده است که فرمودند: «و اللَّهِ لَابْنُ أَبِی طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْی أُمِّه»(6)؛ آن روزي که ابوسفيان و ديگران آمدند وگفتند: بيا پا به ميدان بگذار، ما حق تو را مي گيريم، مي خواستند من را دنباله رو خود کنند؛ آن روز من را متهم مي کردند؛ اگر سکوت مي کردم، مي گفتند که از مرگ مي ترسد و اگر سخن می گفتم، مي گفتند: تو دنبال ملک و حکومت هستی؛ سپس حضرت فرمودند: «هَيهَاتَ بَعدَ الَّتَيَّا وَ الَّتی» شما ديده ايد من چگونه در سينه دشمن مي رفتم؛ آیا من از مرگ مي ترسم؟ لحظه هاي دشوار جنگ که همه شما فرار مي کرديد، این من بودم که مثل پروانه گرد نبي اکرم صلي الله عليه و آله مي چرخيدم و از ایشان محافظت می کردم؛ بعد فرمودند: به آن خدايي که جان من در دست اوست، من با مرگ مأنوس تر از طفل به سينه مادر هستم؛ تعبير ديگري از حضرت در نامه 22 نهج البلاغه آمده است؛ آن لحظه اي که حضرت بعد از ضربت ابن ملجم لعنه الله عليه با همه وداع مي کنند و سخنانی به منزله وصيت می فرمایند، تعبيري در باب موت دارند که بسیار تعبير عجيبي است؛ ایشان فرمودند: «وَاللهِ مَا فَجَأَنِي مِنَ الْمَوْتِ وَارِدٌ کَرِهْتُهُ وَلاَ طَالِعٌ أَنْکَرْتُهُ وَمَا کُنْتُ إِلاَّ کَقَارِب وَرَدَ، وَطَالِبٍ وَجَدَ وَمَا کُنْتُ إِلاَّ کَقَارِب وَرَدَ، وَطَالِبٍ وَجَدَ وَمَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ لِّلْأَبْرَارِ»(7)؛ من با يک امر ناگهاني مواجه نشدم؛ زیرا مرگ براي بعضي ناگهانی است و دفعتاً با آن مواجه مي شوند و بسیار مي ترسند؛ ولی حضرت مي فرمايند: مرگ یک امر ناگهانی براي من نبود؛ مرگ دفعتاً و بدون آمادگي بر من وارد نشد که من از آن کراهت داشته باشم؛ چيزي بر من پديدار نشد که من از آن بدم بيايد و در نظر من منکر باشد؛ وقتي من با مرگ مواجه شدم مثل تشنه اي بودم که در بيابان به دنبال آب مي گردد و ناگهان به چشمه آب برخورد مي کند؛ مثل طالب مطاعي هستم که مطاعش را پيدا کند؛ تلاقي من با مرگ اين گونه بود؛ من با مرگ گمشده خود را پيدا کرده ام و به موقفي رسيده ام که تشنه آن بودم و آن را جستجو می کردم؛ «وَ مَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ لِّلْأَبْرَارِ»(آل عمران/198)؛ اگر انسان جزو ابرار شد، کليدش اين است که آنچه نزد خداست از همه متاع دنيا براي او بهتر است؛ پس تغییر تلقی انسان از مرگ مسئله ای است که به ما امکان مي دهد در لحظه هاي سخت کنار اوليای خدا(ع) بايستيم.
سخت ترين لحظه برای انسان، لحظه اي است که بايد جان خود را در راه خدا و دين خدا بدهد؛ بحث از مال و امکانات نيست؛ انسان می تواند مالش را بدهد و جان خود را حفظ کند؛ اين به معنی انفاق و مجاهده مالي است که البته مشکل است؛ ولي گاهی انسان مي خواهد جانش را بدهد؛ اینجا اگر تلقي انسان از مرگ عوض نشده باشد، نمي تواند همراه ولي خدا استقامت و صبر کند؛ وقتي با مرگ مواجه مي شود وحشت کرده و کناره گيري مي کند؛ بنابراين تلقي از مرگ بايد تغییر کند؛ يکي از بصيرت هايي که به ما داده اند همين تغییر تلقی از مرگ است؛ در کجا مانند قرآن و چه کسی مثل انبياء(ع) از مرگ با انسان سخن گفته اند؟ آن ها تلقي انسان را عوض نموده و مرگ را نزد انسان به امری مطلوب تبديل کرده اند؛ چه کسي به ما درس انس با مرگ می دهد؟ در معارف ما يکي از عبادت هایی که بر آن تأکيد شده، ياد مرگ است؛ تا آنجا که فرموده اند: اگر کسي که هر روز مرگ را یاد کند، ثواب مجاهده در راه خدا را دارد و به ثواب شهادت و به حيات طيبه مي رسد.
بخشی از اين تغییر تلقي، از طریق معارفي است که انبياء(ع) به ما مي دهند؛ البته کسب معارف برای این امر کافي نيست و انسان بايد آرام آرام با اوليای خدا(ع) سير کند تا پرده ها را از مقابل او کنار بزنند؛ مانند اتفاقي که در شب عاشورا افتاد؛ وقتي اصحاب امتحان دادند و ايستادند، حضرت پرده ها را کنار زدند و مقاماتشان را نشان دادند؛ به نحوی که آن ها مشتاق مرگ شدند؛ تا آنجا که حتی بعضی از آن ها در شب عاشورا با هم مزاح مي کردند؛ در آن شب به یکی از اصحاب گفتند: الان که زمان شوخي کردن نیست؟ گفت: تو مي داني من آدم شوخ طبعي نبودم؛ ولی اگر الان خوشحال نباشيم، پس کي خوشحال باشيم؟ مگر آن مقامات را ندیدید؟ مگر آن جنتي را که حضرت به ما نشان دادند، ندیدید؟ ما در انتظار آن جنت هستيم؛ در روايت آمده است آن ها حتی تيزي شمشيرها را احساس نمي کردند؛ اين معنی سير دادن است؛ پس موضوع فقط گفتگو و حرف نيست؛ معلم الهي آدم را سير مي دهد و تلقي انسان را از حيات و موت عوض مي کند.
بدین ترتیب درک انسان از مرگ عوض مي شود و عوالم بعدي را مي بيند و احساس مي کند که مرگ چیزی جز يک پل نيست؛ احساس مي کند که از يک مهمانخانه خداي متعال به مهمانخانه ديگري وارد مي شود؛ اين سيرهاي اوليه است؛ این ها کسانی اند که به مقام محبت الهي مي رسند؛ «قُلْ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِيَاء لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ»(جمعه/6)؛ انبياء(ع) ما را وارد در محبت مي کنند و محبت کوچک ما به محبت هاي رفيع تبديل مي شود؛ ما کجا و محبت خدا کجا؟ ما بايد همين دنيا را دوست داشته باشيم، ما دلداده کيف و کشف و کلاه و ميز و موقعيت و کتاب و شئونات خودمان هستيم؛ حب خدا با ما چه نسبتي دارد؟ چه کسي جز انبياء(ع) مي تواند اين حب را در دل ما شکوفا کند؟ نتیجه شکوفایی این حب این است که «أَنَّكُمْ أَوْلِيَاء لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ» اگر واقعاً ولي خدا هستيد و خدا را دوست داريد، مرگ را تمنا کنيد؛ لااقل مؤمن اين گونه است و در لحظه مرگ، تمناي مرگ مي کند. به امام مجتبي(ع) عرض کرد: مگر اين طور نيست که اگر کسی لقای خدا را دوست نداشته باشد، خدا هم لقای او را دوست ندارد؛ من از مرگ خوشم نمي آيد؟ چه کنم؟ حضرت فرمودند: اين لحظات ملاک نيست؛ وقتي پرده کنار مي رود و حقيقت مرگ مشهود مي شود و آنجايي که انسان مي فهمد زمان مرگ و ملاقات با خدا فرا رسیده و قرب خدا نزدیک است و باید دنيا را بگذاري و نزد خداي متعال بروی، در آنجا اگر مرگ را دوست نداشته باشي، نشانه نداشتن ایمان است؛ وگرنه وقتي پرده کنار می رود، مؤمنين مشتاق مرگ مي شوند؛ حتی عده اي اکنون رشد مي کنند و قبل از مرگ به حدي از اشتياق مي رسند که اگر خداي متعال اجلی براي آن ها مقرر نکند، درنگ نمي کنند و دوام نمي آورند. اگر آن اشتياق به خداي متعال و حب الهي آمد، انسان در دنيا بي قرار مي شود؛ اين همان بصيرت است؛ يعني انسان واقعيت مرگ و فراتر از دنيا را می بيند و می فهمد که مرگ فقط پلی به سوی عوالم بعدي و يک تولد جديد است، نه پايان عمر و نقطه تقاطع حيات انسان؛ بلکه مرگ نقطه رفعت حيات انسان است.
از اين بالاتر اين است که انبياء(ع) انساني را تربيت می کنند که مرگ ادامه آروزهاي او باشد؛ يعني آرزوهايي در او پيدا شود که فقط با مرگ به آن ها مي رسد؛ مانند حالتی که حضرت در باب متقين فرمودند: «شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ» اشتياق هايي در دلش هست که آن اشتياق ها او را مشتاق و بي قرار مرگ مي کند؛ حتی از اين بالاتر اينکه انسان را به مقام محبت خداي متعال مي رسانند، که در آن مقام انتظار لقاء الله را دارد.
در احوالات يکي از اوليای خدا در دوران معاصر نقل مي کردند که وضعيت در هواپيما بحراني شد و احتمال سقوط می رفت؛ همه مضطرب و دگرگون شدند؛ اعلام وضعيت فوق العاده کردند ولی ايشان خيلي بشاش و خوشحال نشسته بود؛ گفتند: چرا اینقدر خوشحال هستی؟ گفت: من يک عمر منتظر اين لحظه بودم؛ ميعاد من با اميرالمؤمنين(ع) رسيده است؛ «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ أَنْ تَمْلَأَ قَلْبِي حُبّا لَكَ وَ خَشْيَةً مِنْكَ وَ تَصْدِيقا بِكِتَابِكَ وَ إِيمَانا بِكَ وَ فَرَقا مِنْكَ وَ شَوْقا إِلَيْكَ حَبِّبْ إلَيَّ لِقاءِكَ وَاَحْبِبْ لِقائي، وَاجْعَلْ لي في لِقائِكَ الرّاحَةَ وَالْفَرَجَ وَالْكَرامَةَ»(8)؛ چه کرامتي بالاتر از موت براي انسان وجود دارد؟
حضرت فرمودند: «صَبراً بَنیِ الکِرام»؛ يعني کرامتي بالاتر از موت نيست؛ اگر کسي با انبياءی الهي(ع) همراه شد، نه فقط تلقي او را ابتدائاً از مرگ عوض مي کنند، بلکه احساس او را نیز تغيير مي دهند؛ حجاب ها را کنار مي زنند و آرام آرام و قدم به قدم او را با عوالم بالاتر مأنوس کرده و مشتاق مرگ مي کنند؛ اعم از اينکه مشتاق بهشت باشد يا بالاتر از آن، مشتاق لقاء الله باشد؛ که اين امر جز با معصوم(ع) ممکن نيست.
هیچ یک از اين تحولات فقط با گفتگو حاصل نمي شود؛ قدم اول این است که انسان از انبياء(ع) بشنود و گوش بدهد و القای سمع نماید؛ ولي این بصیرت فقط با این کار حاصل نمي شود؛ بلکه بايد با انبياء(ع) همراه شد تا بتوان آرام آرام طعم اين حرف ها را چشید و به اين حقايق رسید؛ وگرنه انسان اين ها را مي شنود و اگر همراهي نکند، جز ترديد و شک و ريب در دل انسان ايجاد نمي کند؛ کسانی که با انبياء(ع) همراه نمي شوند، حرف ها را مي شنوند ولي مثل حيوانات؛ قرآن تعبير مي کند و مي فرمايد: «وَفِي آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَيْنَكَ وَبَيْنَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ حِجَابًا مَسْتُورًا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِمَا لَا يَسْمَعُ إِلَّا دُعَاءً وَ نِدَاءً»(بقره/171)؛ بين آن ها و قرآن حجاب هست، ولو حجاب پوشيده و پنهان است. وقتي ندايشان مي دهيد، گويا يک حيوان را صدا مي زنيد؛ او فقط صداهایی را مي شوند و اين مواعظ نافذ پيامبر صلی الله علیه و آله و انواري را که از وجود مقدس حضرت ساطع مي شوند، جز سر و صدا نمي شنود؛ بنابراین اولاً اگر این بصيرت ها در ما نيست، يک دلیلش این است که ما القای سمع نکرده ايم و گوش نداده ايم؛ فرصت نداشته ایم که قرآن و کلمات معصومين(ع) را القای سمع کنيم؛ وگرنه قرآن پر از اين سخن هاست؛ ثانیاً همراهي نکرده ايم؛ اگر همراهي نکنيم کار به جايي مي رسد که قلب انسان هم مهر مي شود؛ «خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ»(بقره/7)؛ قرآن خوانده مي شود ولي او در حجاب است.
امام(ع)، حقیقت همه بصیرت ها
همه آنچه عرض شد اعم از تغییر در تلقي از موت، تغییر احساس انسان به وعده هاي الهي، رسیدن به حيات طيبه و رسیدن به بصيرت و نور و... چيزي جداي از امام(ع) نيستند؛ همه اين بصيرت ها تجلي خود امام(ع) در انسان است؛ بصيرت، نور امام(ع) است. رسيدن به حيات طيبه و تغيير تلقي انسان از حيات، ظهور حيات امام(ع) در انسان است.
یکی از نتایج عاشورا اين است که تلقي از مرگ و فرصت ها و امکانات را تغيير داده است؛ «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعی إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً» عاشورا می خواهد تلقي ما را به گونه ای از مرگ و امکاناتي که در اختيار ماست و از آمد و شد نعمت ها عوض کند تا جزو این گروه نباشیم که قرآن درباره آن ها می فرماید: «فَأَمَّا الْإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ * وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ»(فجر/16)؛ عاشورا قرار است تلقي ما را عوض کند تا ما درک ديگري از فرصت ها و امکانات داشته باشيم و به گونه اي با اين امکانات سير کنيم که در لحظه مرگ به تبع سيد الشهداء(ع) خطاب «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ» متوجه ما شود؛ اين خطاب متعلق به حضرت است و به تبع حضرت متعلق به شيعيان حضرت است.
عاشورا باید تلقي ما را عوض کند و ما را به نقطه نفس مطمئنه برساند؛ اين همان است که ما را به همراهي می رساند؛ اگر کسي به مقام نفس مطمئنه رسيد چرا از امام حسين(ع) فاصله بگيرد و استقامت نکند؟ اصحاب سيد الشهداء(ع) در سخت ترين احوال حضرت، پاي خدا و ایشان مي ايستند؛ آیا وضعیتی سخت تر از گودي قتلگاه در عالم وجود دارد؟ سيد الشهداء(ع) در آنجا با آرامش کنار خدا ايستاده و ذره اي از خدا گله نکرده است؛ تا جایی که عرضه می دارند: «رضاً بقضائک و تسليماً بأمرک لا معبود سواک يا غياث المستغيثين» اين ايستادگي متعلق به همان نفس مطمئنه است؛ اگر کسي صاحب نفس مطمئنه شد، مي تواند در سختي ها بايستد؛ همان طوري که سيد الشهداء(ع) پاي خدا ايستاد؛ حتی هر چه به ظهر عاشورا نزديک تر مي شدند، چهره ایشان برافروخته تر مي شد. اگر کسي با امام حسين(ع) همراه شد، آرام آرام به اندازه خودش صاحب نفس مطمئنه مي شود؛ آن گاه مي تواند همراه سيد الشهداء(ع) بايستد و وقتي سختي هاي مرگ خود را نشان مي دهد، به استقبال مرگ برود؛ مانند عابس ابن ابي شبب شاکري یا سعيد ابن عبدالله به استقبال تيرها و نيزه ها برود؛ اين شدني است؛ عاشورا اصلاً براي همين است؛ اگر کسي نفحات عاشورا را تلقي کند بايد به اين نقطه برسد؛ در این صورت مي توان پاي ولي خدا ایستاد و در راه خدا صبر کرد؛ در نتیجه جايي که پاي جان به میان مي آيد، به راحتی مي توان جان خود را بذل کرد.
پی نوشت ها:
(1) معاني الأخبار، النص، ص: 289
(2) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج45، ص: 12
(3) شرح أصول الكافي (صدرا)، ج1، ص: 361
(4) الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 132
(5) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 303
(6) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 52
(7) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 378
(8) الكافي (ط - الإسلامية)، ج2،